جدول جو
جدول جو

معنی نکته بین - جستجوی لغت در جدول جو

نکته بین
(نُ / نِ / نَ)
آنکه اعتراض می کند و ایراد می گیرد. (ناظم الاطباء). رجوع به نکته گیر شود، که دقایق و نکات و ریزه کاری های کاری یا سخنی را درمی یابد
لغت نامه دهخدا
نکته بین
آنکه دقایق و نکات و ریزه کاریهای کاری یا سخنی را در مییابد
تصویری از نکته بین
تصویر نکته بین
فرهنگ لغت هوشیار
نکته بین
باریک بین، دقیق، نکته دان، نکته سنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوته بین
تصویر کوته بین
کوتاه بین، تنگ چشم، نظر تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکته گیر
تصویر نکته گیر
ایرادگیر، اعتراض کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکته دان
تصویر نکته دان
شخص زیرک و بافراست که خوب و بد را تمیز بدهد، نکته شناس
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ دِهْ)
شانه بین. کتاف. (ناظم الاطباء). آنکه با نگاه کردن به کت گوسفند سرگذشت گوید. آنکه از خطوط استخوان کت گوسفند از طالع کسان خبر دهد. آنکه از خطوط استخوان شانۀ گوسفند (پاروی گوسفند) فال گوید. (یادداشت مؤلف). رجوع به شانه بین شود
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
نقد. (یادداشت مؤلف). عمل نکته چین. رجوع به نکته چین شود.
- نکته چینی کردن، نقد کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کسی که دارای تمیز باشد و خوب و بد را از هم جدا کند و بافراست باشد. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های باریک و لطیف داند و درک کند. (فرهنگ فارسی معین). که درک کنایه و ایما و اشاره کند:
ملک باراستی باید ملک با داد و دین شاید
ملک باید که اندر هر طریقی نکته دان باشد.
فرخی.
به گاه هجو مرا فحش گفتن آیین نیست
که همچو من به ادب کلک نکته دان من است.
خاقانی.
زآن یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت.
حافظ.
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش.
حافظ.
گفتم به نقطۀ دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتی است که بانکته دان کنند.
حافظ.
اگر روی سخن در نکته دانی است
زبان رمز و ایما خوش نشانی است.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
آنکه خجک و نقطه می گذارد، آنکه اعتراض می کند. (ناظم الاطباء) ، ناقد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
عیب گیر. (آنندراج). اعتراض کننده. (ناظم الاطباء). ایرادگیرنده. معترض. (فرهنگ فارسی معین). خرده گیر. ناقد. نقاد:
نکته گیری به کار نکته شگفت
بر حدیثی هزار نکته گرفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
کوتاه بین. (فرهنگ فارسی معین). اندک بین. خردک نگرش. کوتاه نظر. کم بین. خرده نگرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نه بلند است به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوته بین است.
سعدی.
و رجوع به کوتاه بین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکته گیر
تصویر نکته گیر
ایراد گیرنده معترض
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ نظر تنگ چشم: زلف جانان را چه نسبت با حیات جاودان ک حیف باشد این قدر کوتاه بین باشد کسی. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکته دان
تصویر نکته دان
شخص زیرک و با فراست که خوب و بد را تشخیص دهد
فرهنگ لغت هوشیار
باریک بینی، دقت، نکته گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنگ نظر، کوتاه بین، کوته فکر، کوته نظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرده گیر، منتقد، ناقد، نقاد، نکته سنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باهوش، ظریف، نکته سنج، نکته سنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فاضل نما، نقطه چین
دیکشنری اردو به فارسی